قوله تعالى: بسْم الله الرحْمن الرحیم، اسم من قرت به العیون، و تحققت به الظنون، له من العرش الى النون، و إذا أراد شیْئا أنْ یقول له کنْ فیکون اسم لمن لم یزل و لا یزال، موصوفا بوصف الجلال و نعت الجمال، سبحانه هو الله الکبیر المتعال. نام خداوند ذو الجلال، قادر بر کمال، مفضل بانوال، موصوف بوصف جلال، منعوت بنعت جمال. خداوندى که بى‏وجود او وجود نه، بى‏فضل او شهود نه، بى‏لطف او سجود نه، بى‏خدمت او تن را نظام نه، بى‏نعت او جان را قوام نه، بى‏نظر او دل را زندگى نه، بى‏توفیق او تن را بندگى نه. خداوندى که تاریخ ازل و ابد کم از بدایت اقبال او، و نعمت هر دو سراى کم از یک ذره شعاع آفتاب افضال او. انوار سعادت در بوستان بهشت یک قطره از دریاى نوال او و آثار شقاوت در زندان جحیم یک شرر از آتش جلال او. اى جوانمرد! اگر تو پندارى که هر کس را مسلم است که به بستاخى قدم در سراپرده عزت بسم الله نهد، پنداشت خطاست. بجلال قدر بار خدا که صدق همه صدیقان و اخلاص همه مخلصان و معرفت همه عارفان بر درگاه نقطه باء بسم الله بحیرت ایستاده و چون حلقه بر در بمانده، که تا مگر اشراف دهند ایشان را بر انوار اسرار این نام، و هرگز ندادند و دست رد بسینه ایشان باز نهادند، که:


الذات و النعت و الاسماء و الکلم


جلت عن الفهم و الادراک لو علموا

طسم، الطاء اشارة الى طهارة عزه و تقدس علوه، و السین دلالة على سناء جبروته، و المیم دلالة على مجد جلاله فى آزاله. طا اشارت است بطهارت عز او، و سین اشارتست بسناء جبروت او، و میم اشارت است بمجد جلال او، خداوندى که روح دلها مهر او، آیین زمانها ذکر او، سور گوشها گفتار او، عید چشمها دیدار او، میعاد نواختها ضمان او، آسایش جانها عیان او، منزل جوانمردان کوى او، مقصود عارفان گفت و گوى او، نسیم وصل دمان از سوى او، همه ازو و همه باو، و خود همه او. قل الله ثم ذرْهمْ.


قوله: لعلک باخع نفْسک، اى سید! این مشتى بیگانگان که مقهور سطوت و سیاست مااند و مطرود درگاه عزت مااند تو دل خویش چرا بایشان مشغول دارى و از ناگرویدن ایشان بر خود چرا رنج نهى؟ ایشان را بحکم ما تسلیم کن و دل خویش وا مهر و صحبت ما پرداز، هر آن دل که با مهر و صحبت ما آرام گرفت نیز غیرى را در آن دل جاى نبود. از سهل على مروزى پرسیدند که از کرامات که الله با بنده کند کدام مه است، گفت: آن که دل او از غیر خود خالى دارد. جنید را پرسیدند که دل کى خوش بود؟ گفت: آن وقت که او در دل بود.


شیخ الاسلام گفت: او نه بذات در دل بود بلکه در دل یاد او بود و در سر مهر او بود و در جان نظاره او بود. اول مشاهده است دیدار دل، پس آن قرب دل، پس آن وجود دل، پس آن معاینه دل، پس آن استیلاء قرب بر دل، پس آن استهلاک دل در عیان و از وراء آن عبارت نتوان.


رکبت بحار الحب جهلا بقدرها


و تلک بحار لیس یطفوا غریقها

ما یأْتیهمْ منْ ذکْر من الرحْمن محْدث، ما یجدد لهم شرعا و ما یرسل الیهم رسولا الا اعرضوا عن تأمل برهانه و قابلوه بالتکذیب و لو انهم امعنوا النظر فى آیاتهم لاتضح لهم صدقهم، و لکن المقسوم لهم من الخذلان فى سابق الحکم، یمنعهم من الایمان و التصدیق. اگر کافران نظر کردندى درین آیات، و در ایات قدرت و دلائل نبوت و لطائف حکمت که رب العزة در آسمان و زمین پیدا کرده و پیغامبران را بدان فرستاده، صدق انبیا بر ایشان ظاهر گشتى و از راه خلاف و گمان برخاستندى، لکن چه سود که حکم ازلى و نبایست الهى راه نظر بایشان فروبست تا بیکبارگى اعراض کردند و پیغام رسانان را دروغ‏زن گرفتند و پیغام بدروغ داشتند، از آن که سزاى درگاه نبودند و شایستگى وصال نداشتند.


پیر طریقت گفت: در روى زمین نبایسته‏تر از او نیست که پندارد که بایسته است و ناپاک‏تر ازو نیست که پندارد که شسته است. دو چیز مى‏درباید: نیازى از تو و یاریى ازو. نیازمند را رد نیست و در پس دیوار نیاز مگر نیست. عزیز اوست که بداغ اوست، و بر راه اوست که با چراغ اوست.


أ و لمْ یروْا إلى الْأرْض کمْ أنْبتْنا فیها منْ کل زوْج کریم چند که ما رویانیدیم درین زمین از انواع نبات و فنون ریاحین، گل نسرین و بنفشه و یاسمین، میوه‏هاى الوان با طعمهاى مختلف شکوفه‏هاى رنگارنگ و بلگهاى گوناگون آن همه نشان قدرت اوست و آثار رحمت او و بیان حکمت او. آن گه گفت: إن فی ذلک لآیة، اى فى ذلک آیات لمن استبصر و نظر و فکر همانست که جاى دیگر گفت: تبْصرة و ذکْرى‏ لکل عبْد منیب.


و إذْ نادى‏ ربک موسى‏ (ع) تا آخر ورد قصه موسى است و فرستادن بفرعون.


موسى دانست که فرعون مردى است مغرور، ناپاک، سخت خصومت، و مى‏ترسید که با وى کارى از پیش نشود، بهانه‏اى در پیش میآورد و در سخن مى‏آویخت، مانند کسى که از کارى استعفا جوید و استقالت خواهد، همى گفت: رب إنی أخاف أنْ یکذبون و یضیق صدْری و لا ینْطلق لسانی. خداوند من مى‏ترسم که مرا دروغ‏زن گیرند، آن گه دل من بتنگ آید و زبانم بسخن نرود. آن گه گفت: بار خدایا اکنون که ناچارست رفتن و حکمى است محتوم برادرم هارون شریک من ساز درین رسالت تا اگر اندوهى باید کشید بیکدیگر مى‏کشیم و اندوه و شادى خود با یکدیگر مى‏گوییم. بار خدایا و در حکم فرعون او را بر من خونى است و ترسم که مرا بکشند، اینست که گفت: فأخاف أنْ یقْتلون. برین نسق بهانه‏ها مى‏آورد و ترس و بیم خویش اظهار میکرد تا رب العزة او را ایمن کرد، و از معونت و نصرت خود او را خبر داد و دل وى را بتأیید و نصرت قوت داد. گفت: کلا فاذْهبا بآیاتنا إنا معکمْ مسْتمعون، اى انى معکما بالنصرة و القوة و الکفایة و الرحمة، و الید تکون لکما و السلطان لکما دون غیرکما و انا اسمع ما تقولون و ما یقال لکم و ابصر ما یبصرون و ما تبصرون انتم.